×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

درباره نیچه

   تماس با من فردریش نیچه جملاتی از نیچه: ھنگ |      امیکه مصمم به عمل شدید، باید درھای تردید را مسدود کنید. با دیگران بودن آلودگی می آورد. بشر برای فرار از خدا، طبیعت را عامل ھمه چیز می داند. قانونی در طبیعت در کار نیست بلکه پدیده ھای طبیعی به دلیل قدرت به وجود می آیند. بشر امروز در پرستش بتان به سر می برد. بتان گستره سیاست بتان عرصه فلسفه، خدایانی کاملا" باطل که خود آنھا را بر ساخته آنگاه پرستیده اند. زندگی بدون موسیقی اشتباه است. زمستان بدون بھار، قلب عاشق شکست خورده است. آن كه بر فراز بلندترین كوه رفته باشد، خنده می زند بر ھمهء نمایش ھای غمناك و جدی بودن ھای غمناك. آن اندیشه ھایی را دوست دارم که با خون نوشته شده باشند. آدمی به خاطر نیاز به مراقبت و کمک دیگران با آنھا ارتباط برقرارمی کند. اکنون به شما می گویم که مرا گم کنید وخود را بیابید. وتنھا آن گاه که ھمگان مرا انکار کردید، نزد شما باز خواھم آمد. از آنچه باعظمت است یا باید ھیچ نگفت یا با عظمت سخن گفت و با عظمت سخن گفتن یعنی به دور از آرایش وآلایش. اگر در کارتان در حال پیشرفت نیستید و بھتر نمی شوید، پس دارید بدتر می شوید. حرف کسانی که می گویند عشق، بری از خودخواھی است خنده دار است، زیرا ھمه چیز طبق خواست قدرت ما است. عمل می كنند، یعنی از ھر جا كه دستشان برسد تكه یی � سربازان غارتگر � بدترین خوانندگان کتاب آنانی اند كه چون بر می دارند. برای بشر بنیادی تر از بررسی حقیقت، جستجوی ارزش آن بوده است و متافیزیسین ھا ھمگی به دنبال ارزش گذاری مفاھیم متضاد بوده اند. آنكه پرنده نیست نباید بر پرتگاھھا آشیان سازد. بلند پروازی من آنست که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می گوید. بشر در این دنیا بیشتر از ھمۀ موجودات مصیبت و عذاب کشیده، بھترین دلیلش ھم این است که در بین تمام آنھا فقط او می تواند بخندد. افزونی دانش تاریخ گذشته، انسان را پژمرده خواھد ساخت و بزدل. در حالیکه انسان باید قادر باشد گذ شته را در خد مت حال دربیاورد. البته اگر بتوانیم خوب یاد بگیریم که تاریخ را وسیله ای برای زندگانی قرار دھیم. از ابر انسان است كه انسان ھای برتر دلگرمی و شجاعت می گیرند. باید بر فریب حواس خود پیروز شویم. فردریش نیچھ Page 1 of 10 http://www.zistamooz.com/fekrebozorg/niche.htm 2011/12/21 انسان ھای آزاده دل شکسته و پر غرور، خود را از تیررس نگاه دیگران پنھان می کنند. آن کس که نمی تواند فرمان دھد، بایستی فرمان ببرد . آنچه برای یک نفر سزاوار است را نمی توان گفت برای فرد دیگر ھم سزاوار است. به عنوان مثال انکار نفس و افتادگی سزاوار یک فرمانده نیست و برایش فضیلت محسوب نمی شود. حکم یکسان صادر کردن برای ھمه غیر اخلاقی است. باید از دگم گرایی ھا در اندیشه فلسفی دوری کرد. برای بشر بنیادی تر از بررسی حقیقت جستجوی ارزش آن بوده است و متافیزیسین ھا ھمگی به دنبال ارزش گذاری مفاھیم متضاد بوده اند. کسانی که به شھود دلایل منطقی را متصل می کنند راه به خطا رفته اند. بشر به دلیل خواست " قدرت " به دنبال شناخت است نه به دلیل تشنگی عقل ناب. نمی توان از ھمساز با طبیعت بودن یک اصل اخلاقی برای خود ساخت. زیرا طبیعت بی رحم است و اگر آدمی بخواھد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بی رحم باشد. فیلسوفی که درصدد آفرینش جھان بنابر تصور خویش است می خواھد ھمه به فلسفه اش ایمان بیاورند و این ھمان روا داشتن استبداد بر دیگران است. غرور و فریب رواقیون دلیل علاقه آنھا به اخلاق و آمیختن آن با طبیعت است. زیرا تفکر رواقی درواقع نوعی استبداد راندن بر خویشتن است و چون فرد جزئی از طبیعت است پس طبیعت نیز استبداد را بر او حاکم می کند . فلسفه ھمان خواست قدرت است ھمان خواست علت نخستین. باید بر فریب حواس خود پیروز شویم علم جھان را توضیح نمی دھد بلکه تفسیر می کند و در واقع معنایی برای وجود نباید در نظر گرفت. اراده یک احساس نیست بلکه شامل احساس ھای متعدد است و نمی توان آن را از اندیشه جدا کرد. در عین حال اراده یک شور است و کسی که اراده می کند به اشتباه اراده را با عمل یکی در نظر می گیرد. قدرت خواھی بشر و نه میل به شناخت اولین عامل برای گرایش او به فلسفه بوده است. بشر برای فرار از خدا طبیعت را عامل ھمه چیز می داند و قانونی در طبیعت در کار نیست بلکه پدیده ھای طبیعی به دلیل قدرت به وجود می آیند. بشر را مشتاق زندگی ساده و ھمراه با ریاکاری اخلاق گرایانه می بینم. از فلاسفه می خواھم که به دنبال حقیقت نروند چون حقیقت نیاز به پشتیبان ندارد . پیشداوری درباره اخلاق به این معناست که نیت اعمال را منشاء آنھا می دانیم. ذھن و ادنیشه مسئول به خطا افتادن بشر است. فیلسوف باید از ایمان به زبان فراتر رود زیرا مفاھیم در چارچوب زبان اسیر می شوند و نمی توان آنھا را کاملا با زبان توضیح داد. خیر نباید ھمگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزھای ھمگانی ارزشی ندارند. آنچه آدمی را والا می کند مدت احساس ھای والا در اوست نه شدت آن احساس ھا. کسی که جنگجوست باید ھمواره در حال جنگ باشد چون زمان صلح با خودش درگیر خواھد شد.! مردان بزرگ فقط آرمان ھای خود را نمایش داده اند. فردریش نیچھ Page 2 of 10 http://www.zistamooz.com/fekrebozorg/niche.htm 2011/12/21 خطر خوشبختی در این است که آدمی در ھنگام خوشبختی ھر سرنوشتی را می پذیرد و ھرکسی را نیز. ھیچ پدیده ای اخلاقی نیست بلکه ما آن را اخلاقی تفسیر می کنیم . کسی که بخواھد به سمت معرفت برود از خدا فاصله می گیرد . استعداد آدمی را می پوشاند و وقتی استعدادش کاھش یافت آنچه ھست نمایان می شود. کسی که آرمان نداشته باشد کمتر لاابالی ست تا کسی که راه رسیدن به آرمانش را نمی داند. آدمی به خاطر نیاز به مراقبت و کمک دیگران با آنھا ارتباط برقرارمی کند. نسبت به فرد پایین تر از خود نفرت نداریم بلکه نسبت به فرد برابر با خود یا بھتر از خود. حقیقت مانند دریا است که چون نمک آب دریا زیاد است تشنگی را رفع نمی کند. اگر حقیقت آدمی تحریف شود مثل آب شور دریا خواھد بود که تشنگی اش را رفع نخواھد کرد. انسان نمی تواند از غرایز خود فرار کند ، وقتی از خطر جانی دور شود دوباره به غرایزش برمی گردد. کسی که دلش را به بند بکشد جانش را آزاد کرده است. ھر اخلاق و دستور اخلاقی طبیعت بردگی و حماقت را پرورش می دھد زیرا روح را با انضباط تحمیلی خود خفه و نابود می کند. یک دانشمند حتی برای عشق زمینی ھم وقت ندارد! او نه رھبر است نه فرمانبردار. او کمال بخش نیست. سرآغاز ھم نیست. او فردی بی خویشتن است. کسانی که مردم از آنھا به صاحبان اخلاق یاد می کنند اگر ما اشتباھشان را ببینیم از ما به بدی یاد خواھند کرد حتی اگر دوست ما باشند. ھمه به چیزی دلبستگی دارند و افراد والاتر به چیزھای والاتر اما افراد فرومایه فکر می کنند که افراد والاتر به چیزی دلبستگی ندارند و ظاھربینی افراد فرومایه از سطحی نگری و ریاکاری آنھاست و برپایه ھیچ شناخت اخلاقی نیست. حرف کسانی که می گویند عشق بری از خودخواھی ست خنده دار است زیرا ھمه چیز طبق خواست قدرت ما است . آنچه برای یک نفر سزاوار است نمی توان گفت برای فرد دیگر ھم سزاوار است. به عنوان مثال انکار نفس و افتادگی سزاوار یک فرمانده نیست و برایش فضیلت محسوب نمی شود. حکم یکسان صادر کردن برای ھمه غیر اخلاقی ست. سانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به دلیل غرورشان دم نمی زنند! یعنی درد می کشند و می خواھند با دیگران ھم دردی کنند.کسانی که با دیگران ھمدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است. لذت بیرحمی در دیدن رنج دیگران است اما فردی که بیرحم است این بیرحمی گریبانگیر خودش ھم می شود و به ایشان نیز آزار خواھد رسید. مرد خواھان حقیقت است اما زن موجودی سحطی نگر می باشد. اختلاف طبقاتی از ضروریات جامعه است چون عامل اشتیاق به پرورش حالت ھای والاتر کمیاب تر دورتر و عامل چیرگی بر نفس می شود. اجحاف نکردن و آسیب نرساندن به دیگران برای رسیدن به برابری اصل بنیادی جامعه است ولی این خواست نفی زندگی ست چون زندگی بھره کشیدن از دیگران است که ناتوان ترند. با رنج عمیق درونی آدمی از دیگران جدا می شود و والا می شود. انسان ھای آزاده دل شکسته و پر غرور خود را پنھان می کنند. پاکی نفس جدایی می آورد. فردریش نیچھ Page 3 of 10 http://www.zistamooz.com/fekrebozorg/niche.htm 2011/12/21 دانستن و از مسئولیت فروگذار نکردن و آن را به دیگران محول نکردن از نشانه ھای والا بودن است. با دیگران بودن آلودگی می آورد. چھار فضیلتی انسان والا عبارت است از : دلیری ،درون بینی ، ھمدلی و تنھایی که گرایش به آنھا سبب پاکی می شود. آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کرده ھای او نیست چون بیخ و بن آنھا معلوم نیست و معانی مختلف دارند بلکه ایمان اوست. فرد خلوت نشین می گوید که واقعیت در کتاب ھای نیست و فیلسوف آن را پنھان می کند. فرد والا از فھمیده شدن توسط دیگران در ھراس است نه از بد فھمیده شدن چون می داند که کسانی که او را بفھمند به سرنوشت او یعنی رنج کشیدن در دنیا دچار خواھند شد. عشق را فریبنده و ویرانگر است نه نجات بخش. باید در تضادھای دوگانه شک کرد .از کجا معلوم که این تضادھای دوگانه اصلا وابسته به ھم و یکی نباشند؟ در فلسفه معین ارزشی بیشتر از نامعین دارد ھمان طور که ارزش نمود کمتر از حقیقت است. نادرستی یک حکم باعث نمی شود که آن حکم را رد کنیم ، احکام نادرست برای زندگی بشری ضروری است و رد کردن آنھا را به معنای رد کردن زندگی است. آینده از آن کسانی است که به استقبالش می روند. بلند پروازی من آنست که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می گوید زندگی فردریش نیچه: زادهٔ ١۵ اکتبر ١٨۴۴ میلادی - درگذشتهٔ ٢۵ اوت ١٩٠٠ ) :(Friedrich Wilhelm Nietzsche) فردریش ویلھلم نیچه میلادی)؛ فیلسوف بزرگ آلمانی مکتب اگزیستانسیالیسم الحادی بود. از مشھورترین عقاید وی نقد فرھنگ، دین و فلسفه امروزی بر مبنای سئوالات بنیادینی دربارهٔ بنیان ارزشھا و اخلاق، بوده است. نوشته ھای وی نوع سبک تازه در زبان آلمانی محسوب می شد.نوشته ھایی در نھایت ژرفی و ایجاز، آمیخته با افکاری انقلابی که نیچه خود روش نوشتاری خویش را گزین گوی یھا می نامید. زندگی او در ١۵ اکتبر سال ١٨۴۴ در روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. به دلیل مقارنت این روز با روز تولد فردریش ویلھلم چھارم که پادشاه وقت پروس بود، پدر او که معلم چند تن از اعضای خاندان سلطنت بود، به ذوق وط نخواھی از این تصادف خوشحال گردید و نام کوچک پادشاه را به فرزند خود نھاد.خود او بعدھا که بزرگ شد در یکی از کتابھایش گفته: �. این مقارنت به ھر حال به نفع من بود؛ زیرا در سراسر ایام کودکی روز تولد من با جشنی عمومی ھمراه بود � پدر فردریش از کشیشان لوتری بود و اجداد مادری او نیز ھمگی کشیش بودند. فریدریش نیچه اولین ثمره ازدواج آنھا بود. آنھا دو فرزند دیگر نیز به دنیا می آورند: الیزابت و ژوزف. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر شکستگی جمجمه درگذشت و او به ھمراه مادر، خواھر، مادربزرگ و دو عمه اش زندگی کرد. این محیط زنانه و دیندارانه بعدھا تأثیر عمیقی بر نیچه گذاشت.از کودکان شریر ھمسایه که لانه مرغان را خراب م یکردند و باغچه ھا را ضایع م یساختند و خطاب م یکردند و یکی از � کشیش کوچک � مشق سربازی می نمودند و دروغ می گفتند متنفر بود. ھمدرسان او به وی نامید. لذت او در این بود که در گوشه ای بنشیند و انجیل بخواند و گاھی آن را چنان با � عیسی در محراب � آنان وی را رقت و احساس بر دیگران م یخواند که اشک از دیدگانشان می آورد. ولی در پشت این پرده، غرور شدید و میل فراوان به تحمل آلام جسمانی نھان بود. ھنگامی که ھمدرسانش در داستان "موسیس سکه وولاً تردید کردند، یک بسته کبریت را در کف دست روشن کرد و چندان نگھداشت که ھمه بسوخت. این یک حادثه مثالی و نمون های بود: در تمام آنچه � : عمر در جستجوی وسایل روحی و جسمی بود تا خود را چنان سخت و نیرومند سازد که به کمال مردی برسد وی از چھار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و در ١٢ سالگی شروع به �. نیستم برای من خدا و فضیلت است سرودن شعر کرد. نیچه در ھمان محل تولد به تحصیل پرداخت تحصیلات او پس ازعید پاک ١٨۶۵ تحصیل در رشته الھیات را (در نتیجه از دست دادن ایمانش به مسیحیت) رھا می کند. نیچه در در حقیقت تنھا یک مسیحی واقعی وجود داشت هاست که او نیز بر � : می نویسد � آنارشیست � یکی از آثارش با عنوان در ١٧ اوت ۶۵ ، بن را ترک گفته رھسپار لایپزیش م یشود تا تحت نظر ریتشل به مطالعه واژه .�. بالای صلیب کشته شد فردریش نیچھ Page 4 of 10 http://www.zistamooz.com/fekrebozorg/niche.htm 2011/12/21 شناسی بپردازد.او در دانشگاه لایپزیش به فلسفهٔ یونانی آشنا گردید. در پایان اکتبر یا شروع نوامبر یک نسخه از اثر آرتور شوپنھاور با عنوان جھان به مثابه اراده و باز نمود را از یک کتاب فروشی کتابھای دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری می کند؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی خبر بود، به زودی به دوستانش اعلام می کند که او یک شده است. � شوپنھاوری � در ٢٣ سالگی به خدمت نظام برای جنگ فرانسه و پروس فرا خوانده شد، در سرباز خانه به عنوان یک سوار کار ماھر شناخته می شود: در اینجا بود که نخستین بار فھمیدم که ارادهٔ زندگی برتر و نیرومند تر در مفھوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در � �! اراده جنگ اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است در ماه مارس ١٨۶٨ بدلیل مجروحیت، تربیت نظامیش پایان یافت و درنتیجه به عنوان پرستار در پشت جبھه گماشته شد. Philology نیچه از بیست و چھار سالگی (یعنی درسال ١٨۶٩ تا ١٨٧٩ بمدت ده سال) به استادی کرسی واژه شناسی کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب می شود. در ٢٣ مارس مدرک دکتری را نویسنده � یاکوب بورک ھارت � بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت می کند.او در این دوران آشنایی نزدیکی با داشت. او ھوادار فلسفهٔ آرتور شوپنھاور فیلسوف شھیر آلمانی بود و با واگنر آھنگساز � تمدن رنسانس در ایتالیا � کتاب آلمانی دوستی نزدیک داشت. وی بعدھا گوشهٔ انزوا گرفت و از ھمه دوستانش رویگردان شد. او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با واگنر آشنایی داشت. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای تاریخ فلسفه � می خواند. برتراند راسل در � مینوتار پیر � نیز سروکار دارد. نیچه این آھنگساز را با لقب � واگنر � موسیقی ابرمرد نیچه شباھت بسیاری به زیگفرید (پھلوان افسانه ای آلمان) دارد فقط با این تفاوت � : در مورد نیچه می گوید � غرب �. که او زبان یونانی ھم می داند با رسیدن به اواخر دھه ١٨٧٠ نیچه به تنویر افکار فرانسه مشتاق شد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید خود را � پروسی � او در آلمان جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان پیدا کرده بود. در سال ١٨۶٩ نیچه شھروندی ملغی کرد و تا پایان عمرش بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون � در تمام دوران � زندگی می کرد بخش عمده ای از آثار معروف خود را آفرید. نیچه به مسیحیت خالص و پاک که به زعم او امکان ظھور دارد احترام فراوان م یگذارد و با عقاید مذھبی واگنر تضاد شدیدی پیدا کرد. من در � : دختر یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناک ترین عشق نیچه بدل شد. او م یگوید � لو آندره آس سالومه � اینھا �. از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم � و � مقابل چنین روحی قالب تھی خواھم کرد نخستین جملاتی بود که نیچه در نخستین ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد. جنون و مرگ فریدریش نیچه پس از سالھا آمیختن با دنیای فلسفه و بحث و جدال و ناکامی عشقی اش، ده سال پایان عمرش را در جنون به سرد برد و در زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شده بودند او آنقدر از سلامت ذھنی بھره نداشت تا آن را به چشم خود ببیند. سرانجام در سال ١٨٨٩ به دلیل ضعف سلامت و سردردھای شدیدش مجبور به استعفا از دانشگاه و رھا کردن کرسی استادی شد و بالاخره در ٢۵ اوت سال ١٩٠٠ در وایمار و پس از تحمل یکدورهٔ طولانی بیماری براثر سکته مغزی درگذشت. نظریه در مذھب نیچه بر خلاف آنچه تصور می شود بیشتر بر حرکت جمعی جامعه پیش می رود و مرگ یک ملت را مردن آرمانھا و ارزش ھای انسانی می پندارد و ھمین را دلیل مستحکم بر نفوذ مذھب و نابودی پیشروی میداند . و مذھب را زاده خیال می داند و تا آنجا پیش میرود که می گوید :تمامی قلمرو اخلاق و دین ذیل این برداشت از علت ھای زادهٔ خیال جای می گیرد و شناخت انسان زیباتیرن میداند به جای آنچه توھم مذھبی می نامیم که باید اطاعت بی چون و چرا دانست. اندیشه ھای نیچه ترانه جوانبخت www.javanbakht.net نیچه در کتابش فراسوی نیک و بد مطرح می کند که باید از دگم گرایی ھا در اندیشه فلسفی دوری کرد . فردریش نیچھ Page 5 of 10 http://www.zistamooz.com/fekrebozorg/niche.htm 2011/12/21 او حقیقت گرایی مطلق افلاطون را زیر سئوال می برد و جستجوی خیر و حقیقت مطلق را باطل می داند . وی می گوید که برای بشر بنیادی تر از بررسی حقیقت جستجوی ارزش آن بوده است و متافیزیسین ھا ھمگی به دنبال ارزش گذاری مفاھیم متضاد بوده اند . نیچه می گوید که با ید در ت ضادھای دوگانه شک کرد. نیز می گوید از کجا معلوم که این تضادھای دوگانه اصلا وابسته به ھم و یکی نباشند؟ در فلسفه معین ارزشی بیشتر از نامعین دارد ھمان طور که ارزش نمود کمتر از حقیقت است . اگر چه نیچه م طرح می کند که چه بسا این ارزش گذاری ھا اشتباه و ظاھربینانه است . از نظر وی نادرستی یک حکم باعث نمی شود که آن حکم را رد کنیم . او احکام نادرست را برای زندگی بشری ضروری می انگارد و رد کردن آنھا را به معنای رد کردن زندگی می داند. از نظر او فلسفه فراسوی نیک و بد ضروری ست. نیچه مخالف عرفاست و نظر آنان را مبنی بر قرار دادن شھود به عنوان مبنای جستجوی درونی باطل می داند . او ھمچنین معتقد است که کسانی که به شھود دلایل منطقی را متصل می کنند راه به خطا رفته اند . از نظر او بشر به دلیل خواست قدرت به دنبال شناخت است نه به دلیل تشنگی عقل ناب . نیچه از کانت و اسپینوزا که در پی یافتن مبانی اخلاقی برای فلسفه خود بوده اند انتقاد می کند و تلئولوژی یا غایت انگاری اسپینوزا را باطل می داند . وی می گوید که نمی توان از ھمساز با طبیعت بودن یک اصل اخلاقی برای خود ساخت . زیرا او طبیعت را بی رحم می داند و معتقد است اگر آدمی بخواھد مطابق با طبیعت زندگی کند باید بی رحم باشد و او از رواقیون که در اخلاق سختگیر بودند و می گفتند که باید زندگی با طبیعت سازگار باشد انتقاد می کند . نیچه می گوید که غرور و فریب رواقیون دلیل علاقه آنھا به اخلاق و آمیختن آن با طبیعت است . زیرا تفکر رواقی درواقع نوعی استبداد راندن بر خویشتن است و چون فرد جزئی از طبیعت است پس طبیعت نیز استبداد را بر او حاکم می کند. از نظر نیچه فیلسوفی که درصدد آفرینش جھان بنابر تصور خویش است می خواھد ھمه به فلسفه اش ایمان بیاورند و این ھمان روا داشتن استبداد بر دیگران است . پس از نظر وی فلسفه ھمان خواست قدرت است ھمان خواست علت نخستین. او معتقد است که باید بیش از خواست حقیقت جستجو کنیم . نیچه مسیحیت و متافیزیک را نیھیلیسم یا انکار زندگی و جھان گذران به نام حقایق جاویدان و ثابت می داند زیرا خشک مذھبان به دنبال ھیچ مطمئن ھستند تا چیز نامطمئن. نیچه در انتقاد از فلسفه کانت معتقد است که او در یافتن حکم تالیفی ماتقدم نیز اشتباه کرده است و این حکم را نمی توان یک قوه تازه بشری دانست اگرچه کانت به یافتن آن مغرور بود . او به جای این پرسش کانت که "احکام تالی فی ماتقدم چکونه ممکن ھستند؟" این سئوال را که "چرا اصلا باید باور به این نوع احکام ضروری ست؟ " لازم برای پاسخ دادن می داند . نیچه این احکام را نادرست می داند . او کانت را به دلیل جستجوی قوه اخلاقی برای بشر شایسته انتقاد می داند . ھمچنین شلینگ را به دلیل شھود عقلی نامیدن قوه حسی آدمی جھت راضی کردن دینداران استھزا می کند . نیچه این رمانتیسم را عامل فریب روح آلمانی می داند و می گوید که باید بر فریب حواس خود پیروز شویم ھمان طور که کوپرنیک حرکت زمین را ثابت کرد با وجود آن که به حواس ما درنمی آید . نیچه نیاز آدمی به متافیزیک را باطل می داند . او ابدی و بخش ناپذیر بودن روح را که طبق اندیشه مسیحی ست به تمسخر می گیرد اگرچه علم به جای روح ذھن و عاطفه را جایگزین کرده است . از نظر نیچه علم جھان را توضیح نمی دھد بلکه تفسیر می کند و در واقع معنایی برای وجود نباید در نظر گرفت. نیچه از دکارت و شوپنھاور ھم انتقاد می کند . او اطمینان "من فکر می کنم " دکارتی و نیز خرافه "من اراده می کنم " شوپنھاوری را باطل می داند . من به عنوان فاعل و اندیشیدن به عنوان فعل ھر دو مورد شک ھستند و نمی توان قطعیتی درباره شان صادر کرد . درباره اراده نیچه توجه ما را به این نکات معطوف می کند که اراده یک احساس نیست بلکه شامل احساس ھای متعدد است و نمی توان آن را از اندیشه جدا کرد . در عین حال اراده یک شور است و کسی که اراده می کند به اشتباه اراده را با عمل یکی در نظر می گیرد . از نظر نیچه علت و معلول را بشر جعل کرده است و اشیاء فی نفسه معلول نیستند بلکه مفاھیمی مانند علت تقابل اجبار قانون انگیزه آزادی را ما جعل کرده ایم . وی ھمچنین معتقد است که قدرت خواھی بشر و نه میل به شناخت اولین عامل برای گرایش او به فلسفه بوده است. نیچه می گوید که بشر برای فرار از خدا طبیعت را عامل ھمه چیز می داند و قانونی در طبیعت در کار نیست بلکه پدیده ھای طبیعی به دلیل قدرت به وجود می آیند . نیچه بشر را مشتاق زندگی ساده و ھمراه با ریاکاری اخلاق گرایانه می بیند. او از فلاسفه می خواھد که به دنبال حقیقت نروند چون حقیقت نیاز به پشتیبان ندارد . پیشداوری درباره اخلاق به این معناست که نیت اعمال را منشاء آنھا می دانیم . نیچه ما را به کنار نھادن این پیشداوری دعوت می کند و برگذشتن از اخلاق را توصیه می کند زیرا از نظر او ارزش یک عمل ربطی به نیت آن ندارد . زیرا نیت به خودی خود معنایی ندارد و ارزش دادن به آن یک پیش داوری ست . او ھمچنین احساسی را که به لذت بینجامد نکوھش می کند و می گوید که فردریش نیچھ Page 6 of 10 http://www.zistamooz.com/fekrebozorg/niche.htm 2011/12/21 باور داشتن به یک عقیده یا واقعیت به دلیل لذت داشتن آن است نه حقیقت داشتن آن . نیچه ذھن و ادنیشه را مسئول به خطا افتادن بشر می داند و این جھان را اشتباه می داند . او ما را به گذشتن از ارزش گذاری ھای اخلاقی دعوت می کند زیرا معتقد است که باید ورای این ارزش گذاری ھا زندگی کرد . او می گوید که باید اخلاق را بدون این ارزش گذاری ھا یعنی بدون پیش داوری بررسی کرد . ھمچنین می گوید که فیلسوف باید از ایمان به زبان فراتر رود زیرا م فاھیم در چارچوب زبان اسیر می شوند و نمی توان آنھا را کاملا با زبان توضیح داد. نیچه جھان را بر اساس خواست قدرت می داند . او سخت ترین و خطرناک ترین آزمون را دور کردن خود از ھمه وابستگیھا می داند . او می گوید که فلسفه ای که ادعا کند حقیقت برای ھمه است جزمی میشود . خیر نباید ھمگانی باشد وگرنه دیگر خیر نیست زیرا چیزھای ھمگانی ارزشی ندارند . نیچه حتی جذب شدن افراد به یک فرد زا ھد را به دلیل خواست قدرت در آنھا می داند . قدرتی که ضدیت آنھا با طبیعت را سبب می شود تا طبی عت وجودشان را نادیده بگیرند. نیچه مفاھیمی مانند خدا و گناه را بازیچه ھای کودکانه برای بشر می داند . او عبادت دینی را نتیجه بیکاری و فراغت آدمی می داند و می گوید که کسانی که بدون دین زندگی می کنند افرادی پرکار ھستند که وقتی برای عبادات دینی ندارند ولی نسبت به آن بی تفاوتند و اگر از آنھا بخواھند آن را انجام می دھند . نیچه خداگرایی انسان را نشانه ترس او از دست یافتن به حقیقت و گرایش او به تحریف معنای زندگی می داند . از نظر نیچه دین برای فرانروایان وسیله رسیدن به قدرت است . دین به فرمانبران انگیزه و وسوسه قدرت طلبی در آینده و به مردم عادی احساس آ سایش و رضایت از زندگی را می دھد . نیچه می گوید که دین برای پرستاری کردن از آدمی و پایان دادن به رنج ھای او آمده ولی بر رنج ھایش می افزاید ! و آنچه را که باید نابود شود را نگه داشته و سبب پست شدن آدمی شده است طوری که بیمارگونه احساس عذاب وجدان می کند. نیچه نتیجه عشق به یک نفر را به زیان دیگران می داند و نتیجه می گیرد که عشق به خدا ھم چون عشق به یک نفر است به زیان دیگران تمام می شود . وی ھمچنین می گوید که آنچه آدمی را والا می کند مدت احساس ھای والا در اوست نه شدت آن احساس ھ ا. او می گوید که کسی که جنگجوست باید ھمواره در حال جنگ باشد چون ز مان صلح با خودش درگیر خواھد شد! و کسی که خود را خوار بشمارد به عنوان خوارشمارنده باز ھم خود را بزرگ خواھد دانست. او حقیقت را به دریا تشبیه می کند که چون نمک آب دریا زیاد است تشنگی را رفع نمی کند . اگر حقیقت آدمی تحریف شود مثل آب شور دریا خواھد بود که تشنگی اش را رفع نخواھد کرد . انسان نمی تواند از غرایز خود فرار کند. وقتی از خطر جانی دور شود دوباره به غرایزش برمی گردد . کسی که دلش را به بند بکشد جانش را آزاد کرده است. گاھی ظواھر انسان را فریب می دھد مثلا سردی بیش از حد و یخ زدگی می تواند انگشت را بسوزاند و سوزان به نظر آید ! آدمی که از بی اخلاقی اش شرمگین است در نھایت از اخلاق خودش ھم شرمگین خواھد بود . از نظر نیچه مردان بزرگ فقط آرمان ھای خود را نمایش داده اند . خطر خوشبختی در این است که آد می در ھنگام خوشبختی ھر سرنوشتی را می پذیرد و ھرکسی را نیز . ھیچ پدیده ای اخلاقی نیست بلکه ما آن را اخلاقی تفسیر می کنیم . کسیکه بخواھد به سمت معرفت برود از خدا فاصله می گیرد . استعداد آدمی را می پوشاند و وقتی استعدادش کاھش یافت آنچه ھست نمایان می شود . کسی که آرمان نداشته باشد کمتر لاابالی ست تا کسی که راه رسیدن به آرمانش را نمی داند . آدمی به خاطر نیاز به مراقبت و کمک دیگران با آنھا ارتباط برقرارمی کند . نسبت به فرد پایین تر از خود نفرت نداریم بلکه نسبت به فرد برابر با خود یا بھتر از خود. نیچه معتقد است که فلاسفه تا قبل از او اخلاق را نشکافته اند بلکه برایش ح جت آورده ا ند و آنچه گفته اند فقط بر مبنای تجربه محدود خودشان بوده است. ھر اخلاقی درباره آفریننده اش است که یا می خواھد خود را پنھان کند یا برتر نشان دھد یا از دیگران انتقام بگیرد . ھر دستگاه اخلاقی تحت سیطره جبر است و ھمه از قوانین تو در توی سخت فرمان می برند . ھر اخلاق و دستور اخلاقی طبیعت بردگی و حماقت را پرورش می د ھد زیرا روح را با انضباط تحمیلی خود خفه و نابود می کند . از نظر نیچه اخلاق افلاطونی که ھمه چیزھای سقراطی را جستجو و تبلیغ می کند بی پایان و ناممکن است . زیرا سقراط مساله قدیمی ایمان و دانش یا به عبارت دیگر غریزه و عقل را برای اخلاق این طور مطرح کرده بود که نمی توان غرایز را رھا کرد و عقل مجبور است از غرایز پیروی کند و به کمک آنھا بیاید . افلاطون این ھر دو را با ھم پیوند داد تا به سوی یک خدف یعنی به سوی خیر و خدا حرکت کنند . اگرچه دکارت فقط عقل را در نظر گر فت و چون عقل وسیله است پس نظر دکارت سطحی بود. نیچه می گوید که ابتدای تاریخ ھر دانشی ایجاد ایمان و دوری از بدگمانی بوده است و چون حواس ما دیر یاد می گیرند بنابراین خطا می کنند . به عنوان مثال برای گوش ھای ما شنیدن صداھای آشنا خوشایند ا ست اما شنیدن صداھای ناآشنا جالب نیست. چشمان ما ھم بیشتر کلمات یک کتاب را ندیده رد می کنند . قیافه افراد را آن طور که ما دلمان می خواھد می بینیم. ما به دروغ عادت کرده ایم و به عبارتی به ھنر! فردریش نیچھ Page 7 of 10 http://www.zistamooz.com/fekrebozorg/niche.htm 2011/12/21 نیچه تعریف می کند که در روم قدیم ترحم به دیگری از اخلاق نبود بلکه ماورای اخلاق بود . او در جامعه اروپای عصر خود دو عامل ترس و ترحم را می بیند که شکل دھنده آن روز اروپا بود . سوسیالیسم و ادعای جامعه آزاد در نظر نیچه یک گرایش بیمارگونه است که مردم را با ضعف روحی بار می آورد و ترحم را در آنھا برمی انگیزد . چنین جامعه ای از نظر او رو به تباھی ست و فیلسوفان آینده باید چاره ای برای آن پیدا کنند. نیچه می گوید که علم که زمانی زیردست خداشناسی بود اکنون ادعای برتری بر فلسفه را دارد و مردم در دوره او به دلیل اشتباھات یک فیلسوف از فلسفه رویگردان می شوند . او معتقد است که فیلسوف باید خطر کند و بی پروا زندگی کند اگرچه این نوع زندگی را دیگران نپسندند . او مرد علم را بی تفاوت نسبت به زندگی خودش می داند زیرا غرق در دنیای عینیات است . یک دانشمند حتی برای عشق زمینی ھم وقت ندارد ! او نه رھبر است نه فرمانبردار . او کمال بخش نیست. سرآغاز ھم نیست. او فردی بی خویشتن است. از نظر نیچه شک آوران به دنبال نه یا آری نیستند . آنھا از ھر قطعیتی گریزانند . نیچه شک آوری را نتیجه وضعیتی فیزیولوژیک در اروپا می داند که از آمیزش نژادھای مختلف اروپایی حاصل شده است و افرادی این چنین اراده ندارند و درباره آزادی اراده شک دارند . در نتیجه یک روح بیمار در اروپا رشد کرده است و کشورھای اروپایی برای به دست آوردن اراده جنگ طلب شده اند . او شک آوری جدید را در فلسفه انتقادی کانت یعنی سنجش گری می داند که مثبت است . از نظر وی این شک آوری خاص فیلسوفان آینده است . نیچه می گوید که چنین فیلسوفانی به تجربیاتی دست خواھ ند زد که از ذوق مردم نرمخو که به مردمسالاری (دموکراسی) گرایش دارند فراتر است . آنھا بزرگی افراد را به دلیل زیبایی اثر ھنریشان نخواھند پذیرفت و چیزی را که جذب کننده باشد حقیقت نخواھند دانست . یعنی برعکس فیلسوفان عصر خواھند بود که حقیقت یک اثر را بر اساس احساسی که می دھد می پذیرند . با این وجود نیچه می گوید که این افراد سنجش گرانند و خود را فیلسوف نمی دانند بلکه ابزار فیلسوف می دانند . نیچه کانت را یک سنجشگر می داند نه فیلسوف. نیچه معتقد است که یک فرد برای فیلسوف شدن باید سلسله مراتبی را طی کند و سنجشگر شک آور جزم باور و تاریخگزار باشد و نیز شاعر و جھانگرد و ... تا از تجربیاتی که کسب کرده بتواند از عمق به بلندای معانی برود و اینھا لازمه فیلسوف شدن است اما شرط لازم آن آفرینش ارزش ھاست . نیچه می گوید که فیلسوفان آینده باید زمان را کوتاه کنند و ھمه حقیقت ھا و ارزش ھای تعریف شده در گذشته را بررسی کنند و ارزش ھای جدید بیافرینند . آنھا فرمانروا و قانونگذار ھستند و بایدھا را تعیین می کنند که بشر از کجا شروع کند و به ک جا برود . خواست حقیقت آنھا خواست قدرت است. نیچه وجود این نوع فیلسوفان را لازم می داند . فیلسوف باید به جای دوستدار خردمندی دیوانه ای با پرسش ھای خطرناک باشد که قصد رفتن راه ھای نرفته را دارد و از ارزش گذاری ھای امروزین که ریاکارانه است دوری کند و آرمانش عظمت باشد که ھمانا قوت اراده است و بشر سست اراده امروز از آن دور است و چه بسا فضیلت ھایی که به دلیل فضیلت ھای جستجو شده بشر امروز در خاک دفن شده است و فیلسوف باید به دنبال پیدا کردنش باشد . چنین کسی سرشار از اراده است . فراسوی نیک و بد و سالار فضایل خود است .او تنھاترین است و عظمتش در ھمین است یعنی چنان پھناور که پر . فلسفیدن از نظر نیچه دشوار است چون آموزاندنی نیست بلکه به تجربه حاصل می شود. نیچه درباره فضیلت خود که وجدان نیک می نامد می گوید که از نوع فضیلت نیاکان وی نیست . او رفتار بشر مدرن را متغیر می داند مثل ستارگان که از نور خورشیدھای متعدد رنگ می گیرند . فراسوی نیک و بد ورای ارزش ھا نگریستن بشر به وجود خود رسیدن به ابر انسان یا انسان کامل است که به خدا نزدیک تر است تا بشر . دریافت اخلاق مثل یک وضع یعنی اخلاق را نسبی و مربوط به وضع بشری دانستن سبب دلزدگی از آن شده نتیجه درباره دین ھم چنین است. کسانی که مردم از آنھا به صاحبان اخلاق یاد می کنند اگر ما اشتباھشان را ببینیم از ما به بدی یاد خواھند کرد حتی اگر دوست ما باشند . نیچه روانشناسان را دروغگو و ریاکار معرفی می کند که مردم را با مکر خود سرگرم می کنند. نیچه حکم اخلاق کردن و به این حکم محکوم کردن را مخصوص افراد تنگ جان می داند که برای گشاده جانان در نظر می گیرند تا با صدور این حکم به معنویت برسند. نیچه رابطه بین معنویت و اخلاق آنان را زیر سئوال می برد. نیچه می گوید که ھمه به چیزی دلبستگی دارند و افراد والاتر به چیزھای والاتر اما افراد فرومایه فکر می کنند که افراد والاتر به چیزی دلبستگی ندارند و ظاھربینی افراد فرومایه در نظر نیچه از سطحی نگری و ریاکاری آنھاست و برپایه ھیچ شناخت اخلاقی نیست . حرف کسانی که می گویند عشق بری از خودخواھی ست برای نیچه خنده دار است زیرا او ھمه چیز را طبق خواست قدرت می داند . مطلق بودن احکام اخلاقی از دیگر مواردی ست که نیچه با آن م خالف است . او می گوید که آنچه برای یک نفر سزاوار است نمی توان گفت برای فرد دیگر ھم سزاوار است . به عنوان مثال انکار نفس و افتادگی سزاوار یک فرمانده نیست و برایش فضیلت محسوب نمی شود . حکم یکسان صادر کردن برای ھمه از فردریش نیچھ Page 8 of 10 http://www.zistamooz.com/fekrebozorg/niche.htm 2011/12/21 نظر نیچه غیر اخلاقی ست . نیچه درباره ترحم معتقد است که کسانی که در خود احساس حقارت می کنند به دیگران رحم می کنند اما به دلیل غرورشان دم نمی زنند ! یعنی درد می کشند و می خواھند با دیگران ھم دردی کنند . از ن ظر او کسانی که با دیگران ھمدردی می کنند به دلیل دردمند بودن خودشان است. نیچه بر این عقیده است که آدم ھای عادی فکر می کنند که آدمھای والا دلبستگی به چیزی ندارند در حالی که اشتباه فکر می کنند ! او می گوید که اخلاق ھا را باید به صورت سلسله مراتب در نظر گرفت و بینشان درجه بندی قائل شد . نیچه فلسفه اپیکوری لذت را به باد تمسخر می گیرد و اندیشه رنج و لذت را سطحی می داند . او فایده باوری بنتام را زیر سئوال می برد و نیز می گوید که آنچه یک نفر را سزاوار است می تواند سزاوار دیگری نباشد . او می گوید که لذت بیرحمی در دیدن رنج دیگران است اما فردی که بیرحم است این بیرحمی گریبانگیر خودش ھم می شود و به خویشتن آزاری می رسد. از نظر نیچه قدرت روح در از آن خود گرداندن است و احساس رشد به احساس قدرتمندی می رسد . او مرد را خواھان حقیقت می داند اما زن را موجودی سحطی نگر معرفی می کند . نیچه مخالف دموکراسی ست و نتیجه آن را پرورش بردگی و جباری می داند. او روح آلمانی را دارای تضاد و ناپایداری و بی ثباتی می داند و موسیقی آلمانی را به دو نوع اروپایی و وطنی تقسیم می کند . او نبوغ را بر دو نوع می داند : یا بارور می کند (مثل مرد ) یا بارور می شود (مثل زن). نیچه خود را آلمانی خوب نمی داند بلکه اروپایی خوب می داند و از میھن گرایی افراطی آلمانی ھا بیزار است . از نظر او انگلیسی ھا مردمی سرسخت و جدی ھستند در حالی که فرانسوی ھا ظریف و رمانتیک اند و آلمانی ھا دچار ت ضاد فکری ھستند . نیچه اختلاف طبقاتی را از ضروریات جامعه برای اشتیاق به پرورش حالت ھای والاتر کمیاب تر دورتر و عامل چیرگی بر نفس می داند . او آغاز ھمه فرھنگ ھا را بربریت می داند . از نظر او تکان خوردن بنیان عواطف یعنی زندگی در اثر آشوب غرایز باعث تباھی می شود . او جامعه را برای جامعه نمی داند بلکه برای ھستی بالاتر می داند . اجحاف نکردن و آ سیب نرساندن به دیگران برای رسیدن به برابری اصل بنیادی جامعه است ولی خواست نفی زندگی ست چون زندگی بھره کشیدن از دیگران است که ناتوان ترند . زندگی از نظر نیچه خواست قدرت است و بھره کشی به ذات زندگی تعلق دارد و کارکرد بنیادی اورگانیسم است. نتیجه خواست زندگی خواست قدرت است که باعث خواست بھره کشی می شود. نیچه اخلاق را به دو نوع اخلاق فرمانروایان و اخلاق بردگان یا زیردستان تقسیم می کند . اخلاق فرمانروایان تعیین کننده والا و پست است . او خود انسان والا را معیار ارزش می داند و اوست که ارزش آفرین است نه کردار او . او از زیردستانش دستگیری می کند نه به خاطر دلسوزی و رحم بلکه به خاطر قدرتمندی اش . او ضد از خود گذشتگی و نرمخویی ست و به خاطر خودخواھی اش بالاتر از خود را نمی بیند بلکه پایین تر از خود را می بیند .او به سنت و دیرسالی تعلق دارد . در مقابل چنین اخلاقی اخلاق بردگان است که بدبین ھستند و قدرتمندان را محکوم می کنند . آنھا برای کشیدن بار زندگی اخلاق شکیبایی رحم و سودمندی را دارند . از نظر آنھا ھر چه ترس انگیز است شر است . پس فرد بی ضرر و احمق خوب است. فرق بین این دو اخلاق اشتیاق به آزادی و شادی از آن است . نیچه عشق را فریبنده و ویرانگر می داند نه نجات بخش. او می گوید که با رنج عمیق درونی آدمی از دیگران جدا می شود و والا می شود . انسان ھای آزاده دل شکسته و پر غرور خود را پنھان می کنند . نیچه معتقد است که پاکی نفس جدایی می آورد . او ھر امتیازی را وظیفه دانستن و از مسئولیت فروگذار نکردن و آن را به دیگران محول نکردن را از نشانه ھای والا بودن می داند . آدم ھای والا کمتر زخم و آسیب می بینند . او می گوید که با دیگران بودن آلودگی می آورد . چھار فضیلتی که نیچه مطرح می کند عبارت است از: دلیری درون بینی ھمدلی و تنھایی که گرایش به آنھا سبب پاکی می شود . از نظر او آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کرده ھای او نیست چون بیخ و بن آنھا معلوم نیست و معانی مختلف دارند بلکه ایمان اوست . فرد خلوت نشین می گوید که واقعیت در کتاب ھای نیست و فیلسوف آن را پنھان می کند . فرد والا از فھمیده شدن توسط دیگران در ھراس است نه از بد فھمیده شدن چون می داند که کسانی که او را بفھمند به سرنوشت او یعنی رنج کشیدن در دنیا دچار خواھند شد. منبع: فراسوی نیک و بد- نیچه- ترجمه داریوش آشوری- انتشارات خوارزمی- ١٣٧٩ - تھران. http://philosophers.atspace.com/t_neitzsche.htm: برگرفته از وبلاگ بازگشت به صفحه اندیشه بزرگان فردریش نیچھ Page 9 of 10  2011/12/21 آنچه به این صفحه ارتباط دارد: اندیشه ھای بزرگان ھزار حدیث از پیامبر اکرم خانه | درباره من | وبلاگ شخصی | ھمکاران مدرس | تکنیک ھای آزمایشگاھی | درسنامه | تست | پیوند ھا | عمومی | نقشه سایت | تماس با من CopyRigh�2005 zistamooz.com All Rights Reserved خلاصه آمار سایت بازدید امروز: ٣٩٢ بازدید دیروز: ١٠٢٩ افراد آنلاین: ۶ بازدید کل: ٣١٧۴٢٣ � نمایش آمار کامل � powered ebgozar فردریش نیچھ Page 10 of 10

یکشنبه 4 دی 1390 - 9:54:38 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

6105 بازدید

10 بازدید امروز

4 بازدید دیروز

17 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements